هنرمندان
منظرِ گُم
Missing sight
طراحیهای جعفر صادقی
طراحی هر بار که حادث میشود، تعریفی یکّه از سرحدّ تجربۀ مبتنی بر عصب را عرضه میکند، عصبی که در من، تا پیش از شروع طراحی، درگیر "نوشتنِ مرکّب" بود.
"نوشتن" که بازنمایی مفاهیم موجود و در عین حال"کشیدن" خطهایی در امتداد شمایل حروف و تقلید از شکل قراردادی/قدسیِ توالی حروف است بر سطح واقعیتِ لوح/صفحه، تباری مشترک با طراحی/کشیدن(drawing) دارد. مرکّب از این لحاظ که ماهیتا سیالیت و سیاهیِ دلالت زبانیِ کلام را در خود دارد، نقشی به سزا در فرم "خطاطی" داشته و در نقطۀ اتصالش با مقطع قلم/ابزار و صفحۀ کاغذ، امکانات بیشمارِ ضرورتِ "کشیدن" را رقم میزند، آنگونه که "زبان".
سیالیتِ مرکّب و فرم ایده آل حروفِ مشق، در صورت ممارست، بدن را بدل به سوارکارِ صاحبِ افسار، برای چیرگی بر چموشیِ مرکّب میکند، او/طراح افسار را "میکشد". در عین حال فقط دنبال کنندۀ خطوطی عینی و در صدد بازنمایی کامل نیست، همواره این "ناکاملی" حول کمال مشق در عصب بدن نشسته است و آشوب مرکّب را در آوند عصب به نظم در می آورد.
یک "طراحی" ضرورتا چیزی بیش از نسخۀ بدل واقعیتِ انتزاع شده، دربرگیرندۀ امکانات مرکّب در پدیدارسازی لایه های نامحسوس ولی مؤثر واقعیت است.